ســــــــــلام ســـــــــلامي بــــه گــرمــاي حــرارت تــوليــد شــده در راکتور هاي هسته اي ايران
----------------------------------------------
در بودنت به نبودنت و در نبودنت به بودنت مي انديشم اي بود و نبود من
هرچي تلخي بود امتحان کردم ولي ديدم هيچ چيز تلخ تر از نديدنت نيست! ! ! ! ! !
-----------------------------------------
عشق کلید شهر قلبهاست به شرط آنکه : قفل دلت هرز نباشه تا با هر کلیدی باز بشه !!!!!
-----------------------------------------
برگ از درخت خسته میشه ، پاییز همش بهونه است
-----------------------------------------
از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند.
-----------------------------------------
از شروع نفسهای حضرت آدم تا پایان نفسهای آخرین آدم دوستت دارم !
-----------------------------------------
از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار . . .
-----------------------------------------
عالم محضر خداست ، پس در محضر او گناه نکنیم . . .
-----------------------------------------
فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است . . .
-----------------------------------------
به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست
-----------------------------------------
آمده ایم که با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم ٬ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم . . .
-----------------------------------------
خدا روزی ده پرندگان است،اما روزی آنها را به داخل لانه نمی ریزد.
-----------------------------------------
واسه دشت وسیع مهربونیهات مترسک میشم ، تا هرگز غم دور و برت پیدا نشه !
-----------------------------------------
دوست داشتن تنها چیزیه که نوبتی نیست ، پس خارج از نوبت دوستت دارم .
-----------------------------------------
کسی که باورت داره ، همیشه یک قدم جلوتر از کسیه که دوستت داره
-----------------------------------------
دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر ، چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویران را .
-----------------------------------------
بشر وقتی امید و رویایی نداشته باشد ، مرده ای بیش نیست
-----------------------------------------
برای خندیدن منتظر خوشبختی نباش ، شاید خوشبختی منتظر خندیدن توست .
-----------------------------------------
زندگی دشمن شما نیست اما طرز فکرتان می تواند دشمن شما باشد .
-----------------------------------------
وزگار را گذراندیم شاید به خوشی برسیم ، اما ندانستیم همان روزها روزگار خوش ما بود .
-----------------------------------------
در دفتر زندگیت برای سفید ماندن صفحه ی غصه هات همیشه دعا می کنم . . .
-----------------------------------------
تنهایی آدمها یه دریا عمق داره ، ولی پر کردنش با یه لیوان محبت ممکنه . . .
-----------------------------------------
شاخه گلت سالها بود در میان دفترت خوابیده بود ، بی اجازت امروز بیدارش کردم !
-----------------------------------------
در خلوت من نگاه سبزت جاریست! این قست بی تو بودنم اجباریست
-----------------------------------------
عاشقی مقدور هر عاشق نیست / غم کشیدن کار هر نقاش نیست . . .
-----------------------------------------
اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت ، فرق تو با من این است که من شاهد رفتنت بودم ولی تو … !
-----------------------------------------
در دردها دوست را خبر نکردن ، خود یک نوع عشق ورزیدن است
-----------------------------------------
چقدر سخت است منتظر کسي باشي که هيچ وقت فکر آمدن نيست
-----------------------------------------
مرحم زخمهايم کنج لبان توست ؛ بوسه نمي خواهم ، سخني بگو
-----------------------------------------
دیروزمان را سوزاندیم برای امروز... امروزمان را سوزاندیم برای فردا... و فردایمان دیروزی دگر!!
-----------------------------------------
دل بستن مثل یک قصه ست ، با یکی بود شروع میشه و با یکی نبود تموم !
-----------------------------------------
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دوستدار عشق و آدرس http://loving.love.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
با تشکر
دوستان روزانه
كد جاوا :
<-PollName->
<-PollItems->
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 219727
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1
مرد نابینا
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
نظرات شما عزیزان:
نويسنده: دوستدار عشق مورخ: دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,